جدول جو
جدول جو

معنی مقبول کردن - جستجوی لغت در جدول جو

مقبول کردن
پذیرفته گرداندن پذرفتار گشتن، خوشایند ساختن مقبول گرداندن
تصویری از مقبول کردن
تصویر مقبول کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معمول کردن
تصویر معمول کردن
عملی کردن، اجرا کردن، متداول ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبول کردن
تصویر قبول کردن
پذیرفتن، قبول کردن، اجابت کردن، بر عهده گرفتن، کسی را نزد خود بار دادن، پذیرایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اُ دَ)
اجابت کردن، راضی شدن، پذیرفتن، پسندیدن، تسلیم شدن، مطیع گردیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سر گرم کردن، به کار وا داشتن، باز داشتن بکاری سرگرم کردن بکار واداشتن، بازداشتن منصرف کردن (با از آید) : زد تیغ قهرو قاهری برگردن دیو و پری کورا ز عشق آن سری مشغول کردند از قضا. (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
وا گذاشتن سپردن، بستگی دادن واگذار کردن (کاری بکسی)، محول کردن (کاری بوقتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرون کردن
تصویر مقرون کردن
نزدیک کردن بهم پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
مقبول افتادن: پذرفته شدن پسند افتادن مورد پسند واقع شدن مطبوع آمدن: (گر دیگری بشیوه حافظ زدی رقم مقبول طبع شاه هنر پرور آمدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقهور کردن
تصویر مقهور کردن
مقهور ساختن: (... در آن وقت که از برای انتقام سلطان سوری لشکر بسوی غزنین راند و آن شهرمقدس را بگرفت و خصمان را مقهور کرد) (لباب الالباب. نف. 39)
فرهنگ لغت هوشیار
رواگ دادن، انجام دادن عمل کردن اجرا کردن، متداول کردن رایج ساختن، بعمل آوردن پروردن: (قرب صد هزار سر گوسفند و هزار سر گاو که در خانه ها بنمک معمول کرده... قدید کرده اند) (ترجمه محاسن اصفهان 64)
فرهنگ لغت هوشیار
مضبوط داشتن بنگرید به مضبوط داشتن (مصدد) مضبوط داشتن: جناح معدلت بر سر جهانیان مبسوط گردانیده واطراف ممالک خراسان وعراق را مضبوط کرده
فرهنگ لغت هوشیار
روبه رو کردن، برابر کردن روبرو کردن، معادل کردن مساوی کردن، مقابله کردن تطبیق کردن: (و وصیت کرد که درینجا خمی در زیر خاک است نسخه ای از توریه درآنجا نهاده است. برفتنند و باز کردند و بر گرفتند و با آنکه عزیر میخواند مقابل کردند حرفی کمابیش نبود باو ایمان آوردند.) (تفسیرابوالفتوح. چا. . 1 ج 457: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مربوط کردن
تصویر مربوط کردن
ربط دادن وابسته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محبوس کردن
تصویر محبوس کردن
زندانی کردن حبس کردن زندانی کردن: او را بگرفتند و محبوس کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبول کردن
تصویر قبول کردن
اجابت کردن، پذیرفتن، تسلیم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبول کردن
تصویر قبول کردن
((~. کَ دَ))
پسندیدن، پذیرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبذول کردن
تصویر مبذول کردن
پرداختن، بخشیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متحول کردن
تصویر متحول کردن
دگرگون کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجبور کردن
تصویر مجبور کردن
واداشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبول کردن
تصویر قبول کردن
پذیرفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
اجابت کردن، پذیرفتن، پسندیدن، تصدیق کردن، راضی شدن، رضایت دادن
متضاد: رد کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مشغول کردن
تصویر مشغول کردن
Engross, Preoccupy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مجبور کردن
تصویر مجبور کردن
Subject, Constrain, Oblige
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محبوب کردن
تصویر محبوب کردن
Endear
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محبوس کردن
تصویر محبوس کردن
Maroon
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محبوس کردن
تصویر محبوس کردن
abandonar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محبوب کردن
تصویر محبوب کردن
encantar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مجبور کردن
تصویر مجبور کردن
restringir, obrigar, sujeitar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مشغول کردن
تصویر مشغول کردن
absorver, preocupar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محبوب کردن
تصویر محبوب کردن
verfallen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مجبور کردن
تصویر مجبور کردن
einschränken, zwingen, unterwerfen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محبوس کردن
تصویر محبوس کردن
zurücklassen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مشغول کردن
تصویر مشغول کردن
fesseln, beschäftigen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محبوس کردن
تصویر محبوس کردن
porzucić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از محبوب کردن
تصویر محبوب کردن
przypodobać się
دیکشنری فارسی به لهستانی